ریا بر سر سفره
زاهدی،مهمان پادشاهی بود. چون به طعام نشستند،کمتر از آن خورد که عادت او بود و چون به نماز برخواستند بیش از آن خواند که هر روز می خواند، تا به او گمان نیک برند و از زاهدانش پندارند. وقتی به خانه خویش بازگشت، اهل خانه را گفت که سفره اندازند و طعام حاظر کنند تا دوباره غذا خورد. پسری زیرک و خردمندی داشت. گفت: ای پدر تو اکنون در خانه سلطان بودی آنجا طعام نبود که خوری و گرسنه به خانه نیایی؟
پدر گفت: بود ، ولی چندان نخوردم که مرا عادت است. تا در من گمان نیک برد و روزی به کارم آید. پسر گفت : پس برخیز و نمازت را هم دوباره بخوان که آن نماز هم که در آنجا کردی هرگز به کارت نیاید.
برگرفت از : کلیات سعدی، گلستان، تصحیح فروغی، باب دوم_ در اخلاق درویشان ص 730